جدیدترین‌ها
انجمن نقطه ویرگول

انجمن نقطه ویرگول | کتابخانه مجازی ایران

برای استفاده از امکانات انجمن و یا تایپ و انتشار رمان خود ثبت نام کرده و به خانواده‌ی نقطه ویرگول بپیوندید!

🏷 همـگانـی ♤ تاپیک جامع اشعار دلخواه ♤

-Yeganeh Yami-

کاربر نقطه ویرگول
کـاربــر انجمن
LV
0
 
  • #1
شما باید برای دیدن تصاویر ثبت نام کنید.

«بسم‌ رب القلم ومایسطر »

قوانین:

▪︎ شاعر خودتون نباشید، تاپیک مشاعره با اشعار خود .
▪︎ حتماً حتماً نام شاعر ذکر بشه اگر نام شاعر رو نمی‌دونید آخر پیام بنویسید: «لاادری»
▪︎ به محتوا و اسلوب شعر دقت کنید و شعر فاخر بفرستید.
▪︎ ارسال هرگونه شعر با هر مضمون غیرفیلتری مجازه.
▪︎ نیاز به رعایت اصول مشاعره نیست و این تاپیک بر مبنای علاقه شما به شعر ارسالی زده شده.
▪︎ در هر پست حداقل ۲ بیت شعر بنویسید‌.

«خوش بگذره»
شما باید برای دیدن تصاویر ثبت نام کنید.
 

-Yeganeh Yami-

کاربر نقطه ویرگول
کـاربــر انجمن
LV
0
 
  • #2
☆عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است...
"جودی‌‌خراسانی"

☆سرایی را که صاحب نیست، ویرانی ست معمارش
دلِ بی‌عشق، می‌گردد خراب آهسته آهسته
"صائب‌تبریزی"

از غم دنیا و عقبی' یک نفسْ فارغ نیَم
چون ترازو از دو سر، دائم گرانی می کشم

"
صائب‌تبریزی"
 

-Yeganeh Yami-

کاربر نقطه ویرگول
کـاربــر انجمن
LV
0
 
  • #3
حیوان صفتی که من به او دل دادم
در کشتی خود نوح نبی راه نمی‌داد.
《لاادری》
****************
به هر کس عکس جمع دوستانم را نشان دادم
به او گفتم برای من رقیب این شد که می بینی
چه سود از گنجیاب من که آهن پاره می یابد؟
پیِ یک دوست می گشتم نصیب این شد که می بینی...
《سید سعید صاحب علم》
*************
هَر بار شِعر نابی اگر بَر دلی نشَست
بایَد دُعا کنیم که : بیچاره شاعرَش
《محمد مهدی درویش‌زاده》
 

-Yeganeh Yami-

کاربر نقطه ویرگول
کـاربــر انجمن
LV
0
 
  • #4
☆ميمردم و ميخنديد ، ميديد و نميديدم
چشمان خمارش را ، چشمان خمارم را
تا در دل هم باشيم تاوان بدى داديم
او گيره ى مويش را من ايل و تبارم را
《سيد تقى سيدى》


☆قول دادم برود از غزلِ آتي من..
لطف کن حرف نزن قلبِ خیالاتي من..
مشکلت با من و احوال پریشانم چیست..؟!
قلب من! تُند نرو، صبر کن آرام بایست...
《سید تقی سیدی》

☆گفتم اینجا چه می‌کنی دختر؟!
یخ زدی برف را نمی‌بینی؟!
به گلویش اشاره کرد: تو چه؟
اینهمه حَرف را نمی‌بیني..؟!
《سید تقی سیدی》
 

-Yeganeh Yami-

کاربر نقطه ویرگول
کـاربــر انجمن
LV
0
 
  • #5
☆بنای عشق پابَرجاست، چه باهجران چه بی‌هِجران
که هِجران‌ هم به جانِ تو زِ عشقِ تو نمی‌کاهَد.
《لاادری》


☆گفته بودند که در شهر شبی دیده شدی، حیف…
و همین «حیف» خودش مطمئنا فلسفه دارد
آمدی بر سر قبرم، نشد از قبر در آیم
تازه فهمیده‌ام این بند کفن فلسفه دارد
《کاظم‌بهمنی》

امید ِ وَصل ِ تـو نگذاشت تا دهَم جان را
وگرنه روز ِ فراق ِ تـو مُردن آسـان بود
اسیری رازی》
 

- Marjan.F -

کاربر نقطه ویرگول
کـاربــر انجمن
LV
0
 
  • #6
⚜⚜⚜⚜

عشق! ای شوکت دیرین فراموش شده!
خوش قدو قامتم! ای آتش خاموش شده!

ای ز پا، بر اثر تیغ فریب افتاده!
نیمه جان، در شب بیغوله، غریب افتاده!

آخر این خواب نه، کابوس، برای تو که دید؟
این خط شوم پریشان به جبینت که کشید؟

ای نگون بیرق خونین تو بر خاک،ای عشق!
تو و خاک؟ آی برآوردهٔ افلاک! ای عشق!

#حسین_منزوى
 

- Marjan.F -

کاربر نقطه ویرگول
کـاربــر انجمن
LV
0
 
  • #7
گفتم اندر محنت و خواری مرا
چون ببینی نیز نگذاری مرا

بعد از آن معلوم من شد کان حدیث
دست ندهد جز به دشواری مرا

از می عشقت چنان مستم که نیست
تا قیامت روی هشیاری مرا

گر به غارت می‌بری دل باک‌نیست
دل تو را باد و جگرخواری مرا

از تو نتوانم که فریاد آورم
زآنکه در فریاد می‌ناری مرا

گر بنالم زیر بار عشق تو
بار بفزایی به سر باری مرا

گر زمن بیزار گردد هرچه هست
نیست از تو روی بیزاری مرا

از من بیچاره بیزاری مکن
چون همی بینی بدین زاری مرا

گفته بودی کاخرت یاری دهم
چون بمردم کی دهی یاری مرا

پرده بردار و دل من شاد کن
در غم خود تا به کی داری مرا

چبود از بهر سگان کوی خویش
خاک کوی خویش انگاری مرا

مدتی خون خوردم و راهم نبود
نیست استعداد بیزاری مرا

نی غلط گفتم که دل خاکی شدی
گر نبودی از تو دلداری مرا

مانع خود هم منم در راه خویش
تا کی از عطار و عطاری مرا
#عطار
 

- Marjan.F -

کاربر نقطه ویرگول
کـاربــر انجمن
LV
0
 
  • #8
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب

فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
#خیام
 

-Yeganeh Yami-

کاربر نقطه ویرگول
کـاربــر انجمن
LV
0
 
  • #9
☆ در وصالت اشک شوق و در فراقت اشک غم
پشت و روی سکه‌ی من هر دو يک تصوير داشت.
《ماشالله دهدشتی》

☆در مسجد عشق رفته بودم به نیاز
گفتند اذان بگو ! من از،آن گفتم
《علیرضا بدیع》

☆مونسی نیست مرا بعد سفر کردن تو
همدم دردم و این درد، کشیدن دارد
تا که پرهیز نمودی ز هم آغوشی من
سینه ام حسرت آغو*ش ، شدیدا دارد
《شهریار》
 

-Yeganeh Yami-

کاربر نقطه ویرگول
کـاربــر انجمن
LV
0
 
  • #10
وهم ۲ | مثل حوا

عشق آن‌شب به دیدنم آمد
دسته‌ای یاس داشت در دستش
قبل هر کار دیگری آمد
دست من ‌را گذاشت در دستش

دست من‌ را گرفت یخ کردم
خانه لبریز عطر یاسش بود
گنگ بودم، توهمی بودم
او ولی کاملا حواسش بود

گفتم اینجا چه میکنی دختر
یخ زدی، برف را نمی‌بینی؟
به گلویش اشاره کرد ، تو چه؟
این‌همه حرف را نمی‌بینی؟

ساده و بی‌اجازه آمد تو
بعد با پشت پاش در را بست
با همان لحن بی‌نظیرش گفت
“بد نگاهم نکن همینه که هست”

مثل هربار باز خندیدم
ناخودآگاه سر تکان دادم
چاره‌ای غیر خنده بود مگر؟
رخت‌آویز را نشان دادم

رخت‌آویز دست‌هایش را
باز می‌کرد تا بغل بکند
شال او‌ را که بی‌گمان می‌رفت
خانه را غرق در غزل بکند

شال بر موی لخت سر می‌خورد
صحنه‌ای دیدنی رقم می‌زد
موج موهای مشکی‌اش آن شب
بی‌محابا به صخره‌ام می‌زد

عطر، آن عطر گرم و شیرینش
از تنش می‌دوید تا بدنم
ردّ بو را به چشم می‌دیدیم
می‌نشیند به روی پیرهنم

چشم‌ها چشم‌ها نمی‌دانی
آه با من چه ها نکرد آن شب
از زیادی آهِ حسرت من
گرم شد دست های سرد آن شب

لب او آه، آه از لب او
از خطوط لب مرتب او
سرخ با صورتی مرکّب او
آه از خاطرات آن شب او

در خیالات مبهمم بودم
یک نفر داشت چای دم میکرد
عاشق چای بود مثل خودم
چای ما را شبیه هم میکرد

قند ها با تواضع بسیار
به لبانش سلام می کردند
سبز یا سرخ هر چه او می گفت
استکان ها قیام می کردند

چای در دست سمت من آمد
غرق آرامشی تماشایی
بودنش توی خانه انگاری
تیر میزد به قلب تنهایی

استکان را به دست من داد و
یاس ها را درون آب گذاشت
گفت اول تو بشنوی یا من؟
خوب شد حق انتخاب گذاشت

گفتم اول من از تو می شنوم
بنشین پیش من ترانه بخوان
لطف کن از خودت بگو زیبا
لطف کن شعر عاشقانه بخوان

شعر جاری شد از لبان ترش
سعدی از عجز داشت دق میکرد
مولوی در سماع می رقصید
حافظ مست هق و هق میکرد

واژه ها بال در می آوردند
تا دهانش به حرف وا می شد
سر هر دفعه گفتن شینش
روح من از تنم جدا می شد

چشم می شد نگاه میکردم
واژه می شد سکوت میکردم
مثل حوا هوایی ام میکرد
مثل آدم سقوط میکردم

هدفش از تمام شعر فقط
به همین جا کشاندن من بود
ناگهان در سکوت غرق شدیم
نوبت شعر خواندن من بود

کاش می شد که حرف هایم را
رو به روی تو مو به مو بزنم
تا که آزرده خاطرت نکنم
باز باید به شعر رو بزنم

شعر دنياى كوچكى كه در آن
تو براى هميشه مال منى
من جواب سکوت مبهم تو
و تو زیبا ترین سوال منی

بنشین شعر تازه دم کردم
باز هم تشنه ی شنیدن باش
روی یک قلّه رو به آغوشم
باش و آماده ی پریدن باش

گريه ميكرد و شعر ميخواندم
شعر ميخواند و گريه ميكردم
شعر میشد هر آنچه میگفتم
اشک می شد هر آنچه میکردم

ساز برداشتم سخن گفتم
عود آلوده کرد بویش را
کاش می شد دو تار مویش را
بنوازم کمی گلویش را

روی دوشم فرشته ها با هم
به لبانش اشاره میکردند
دخترک های توی نقّاشی
همه ما را نظاره میکردند

روی لب هاش طعم‌ وسوسه و
توی چشمش پر از تمنّا بود
من که یوسف نبودم از اول
او ولی کاملا زلیخا بود

دست بردم به لمس لب هایش
مردمک ها عمیق تر میشد
هر چه حسم دقیق تر میشد
رنگ لب ها رقیق تر میشد

دست بردم به هیچ انگاری
پنجه‌ام در فضای خالی رفت
توی ذهنم زنی خیالی بود
توی ذهنم زنی خیالی رفت

رفت با کوله‌باری از حسرت
ماند از او خاطرات لعنتی اش
من به دنیای سرد خود رفتم
او به دنیای جیغ و صورتی اش

بگذريم از گذشته ها ديگر
هر چه كه بوده دوستش دارم
دوستش دارم و نميداند
و چه بيهوده دوستش دارم

ناگهان در جهان بی روحم
دختری را غریق غم دیدم
دختری که درون چشمانش
تکّه ای کوچک از خودم دیدم

پیش پایم نشست و دستم را
با سرانگشت ها نوازش کرد
با همان چشم آشنا خندید
با همان خنده‌هاش خواهش کرد

چشم در چشم‌های خیسم گفت
باز داری چه می‌کنی بابا
من کنار تو ام، نمی بینی ؟
پس چرا گریه می‌کنی بابا

عشق هم مثل هر چه داشتمش
بازی عمر بود و باختمش
پیر مردی درون آینه بود
که من اصلا نمی شناختمش

《سید تقی سیدی》

پ.ن:برای دانلود پادکست اثر با صدای شاعر کلیک کنید.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: Mrbump
بالا
ثبت‌نام